| |
دیدم خداوند جهان را شست..
چنان دیـدم دوش ، که خداوند جهان را شست..
در بارش لطیف آسمانی خویش..
و بامداد جهـــان را در آفتاب گستـرد تا خشک شود
هر تیغه باریک علف را شست و شو کرد و هر درخت لرزانی را..
و رگبارهایش را بر تپه هــا فرو باریـد و دریـای مواج را جاروب می کرد
گل سفیـد ، سفیـدتـر شد و گل سرخ ، سرخ تـر...
خداوند چهره های عطرآگین همه را شست و در خواب کرد..
هیـــچ پرنــده ای نیسـت و هیـــچ زنبــوری ، که پرنده ای پاک تر و زنبوری پاکیزه تر نشده باشد..
چنان دیـدم دوش ، که خداوند جهان را شست
ای کاش مـرا نیـز می شست و غبـار آلودیگــم را می زدود..
و مانند آن سپیـدار کهنسـال ، پاک و شفاف و درخشان می کرد..
( ویلیام استیجر)
پ.ن: از ترجمه های حسین الهی قمشه ای نازنین.
| |
| |
|